وبلاگ شهید مهدی بازرگان

گاهی رنج و زحمت زنده نگه داشتن خون شهید، از خود شهادت، کمتر نیست

وبلاگ شهید مهدی بازرگان

گاهی رنج و زحمت زنده نگه داشتن خون شهید، از خود شهادت، کمتر نیست

وبلاگ شهید مهدی بازرگان

بسم الله الرحمن الرحیم
ثبت خاطراتی که از شهید دارید !!!
با توجه به فرمایش مقام معظم رهبری امام خامنه ای مدظله العالی مبنی بر "زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست " تصمیم گرفته شد ، گامی برداریم و اثری درخصوص شهید مهدی بازرگان در این وبلاگ ایجاد نمائیم !



سکاندار

شب عملیات کربلای 4 اونطرف اروند بودیم. نیمه های شب بود که یکی از قایق ها به طرف ما می آمد. نزدیک ساحل رسید خاموش شد. همزمان عراقی ها منور زدن و منطقه روشن شد . از دریچه ی سنگر دشمن که چند که متری ما بود ، سر تیربار عراقی چرخید بطرف قایق از کار افتاده. گلوله ی رسام خط آتش را نشان می داد و تیربارچی عراقی موتور قایق را هدف گرفته بود . سکاندار هر چه تلاش می کرد نتوانست قایق را روشن کند . یکی فریاد می زد روشنش کن ، اما فایده ای نداشت ، چون سکاندار در دم شهید شد. یکی دیگه از بچه ها رفت پشت سکان. فریاد زد یا زهرا و هندل را کشید. قایق روشن شد و کمی حرکت کرد اما تیربار نیز همراه با حرکت قایق چرخید و بچه ها را هدف گرفت . قدمعلی جاویدی با آرپی جی سنگر را نشانه گرفت و شلیک کرد ، اما سنگربتونی بود و فایده ای نداشت .تو اون لحظه هیچ کاری از دستمون بر نمی آمد ، لحظه ای بعد همه ی سرنشینای قایق شهید شدند .

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


دانش آموز هم ، دانش آموز قدیمی

سال 62 با تعدادی از دانش آموزان و هم کلاسی ها  از دبیرستان خواجه نصیر جهرم جبهه بودیم . الان بسیاری از اون دانش آموزان متخصص یا استاد دانشگاه می باشند . از جمله می توان از دکتر محمد شعبانپور متخصص چشم ، دکتر احتشامی ،دکتر سعید رحمانیان دانپزشک ، حمید زارع دانپزشک ، مهندس شفق ، مهندس نیکنام T رحیم کاظمیان کارشناس ارشد شیمی ، مجتبی اسدالهی کارشناس وزارت امور خارجه ... ذکر نمود

همه ی دوستان و همکلاسی ها در واحد ادوات بودیم . کار این واحد اجرای آتش پشتیبانی از رزمندگانی بود که در خط اول نبرد با دشمن درگیر می شدند . اون موقع مقر لشکر المهدی  امیدیه ساختمان معروف به " هتل اچ  "بود .از بین همه ی ما دانش آموزان فقط ناصر نیک اخلاق سن و سال بیشتری داشت و تازه از سربازی اومده بود . او نحوه ی کارکردن با خمپاره اندازها بلد بود و در آموزش به مهدی شفق که مسول آموزش خمپاره بود کمک می کرد .مهدی دانش آموز سال چهارم ریاضی و فیزیک بود . او علاوه بر آموزش خمپاره در جبران عقب ماندگی درسی نیز به بچه ها کمک می کرد .  

دانش آموزان نه تنها تلاش می کردند که از درس عقب نمانند ، بلکه سعی می کردند که حتی نمراتشان از دانش آموزان دیگر بهتر باشد . دلیل این ادعا پیشرفت همه ی آن دانش آموزان در سطوح عالی دانشگاه بود که الان بیشتر آنها از تحصیلکردگان و نخبگان شهر جهرم می باشند

راوی : مسعود فرشیدنیا



سالگرد عملیات خیبر

عملیات خیبر

بسمه تعالی

 

مقدمه

8 سال دفاع مقدس در مقابل دشمن متجاوزی که تقریباًتمامی قدرتهای بزرگ مستقیم و غیر مستقیم او را حمایت می کردند تاریخ بسیار روشنی را در مقابل آیندگان قرار داده است که به حق می تواند راهگشای خوبی برای چگونگی استقامت در مقابل با دشمنان آینده باشد . این جنگ که براستی نبرد تمام عیاری از برخورد حق و باطل بود ویژگیها و پیامدهای فراوانی داشته و دارد که تا سالها می تواند دستمایه بسیار خوبی برای تحقیق ، پژوهش و انتشار مکتوبات فراوانی برای جامعه و تاریخ گردد . انجام عملیات گسترده ای بنام خیبر در منطقه عمومی خوزستان از جمله این ویژگیهاست که در این نوشتار سعی می شود تا حدودی زوایای مختلف آن روشن و بازگو شود . سوم اسفند ماه سالروز انجام این عملیات غرورآفرین است . گزارشی که در زیر می آید بطور مفصل زوایای مختلف این عملیات را با رویکرد یک گزارش نظامی تقدیم می دارد .

 

1 وضعیت : قرارگاه خاتم الأنبیاء(ص) در چهارم بهمن ماه 1362 طرح مقدماتی عملیات خیبر را به قرارگاه عملیات جنوب (کربلا) ابلاغ می‌نماید. قرارگاه خاتم در همین زمان در منطقه جنوب، کنترل و هدایت قرارگاههای کربلا و نجف را با سازمان رزم زیر عهده دار بود:


الف
قرارگاه کربلا :

1)   یگانهای ارتشی :

  الف) لشگر 21 پیاده ( منهای تیپ 4 )

  ب) لشگر 92 زرهی ( منهای تیپ 2 زرهی )

(2) یگانهای سپاهی :

  الف) لشگر 7 ولی عصر (عج) .

  ب) لشگر 14 امام حسین (ع) .

 ب قرارگاه نجف :

1 1) یگانهای ارتشی :

  الف) تیپ 2 لشگر 92 زرهی .

  ب) توپخانه لشگر 92 زرهی .

  پ) گروه 33 توپخانه .


2)
  یگانهای سپاه : یگانهائی از سپاه پاسداران انقلاب اسلامی .

در طرح مقدماتی عملیاتی خیبر، به قرارگاههای کربلا و نجف مأموریت داده شد ساحل نزدیک شط العرب را تأمین نموده و قرارگاه کربلا آماده باشد از شط العرب عبور و بصره را تصرف نماید . در این طرح به قرارگاه کربلا دستور داده شد که با توجه به مأموریت و نیروهای دشمن برآورد خود را تهیه نماید .

قرارگاه کربلا برآورد وضعیت عملیاتی خود را تهیه و در آن به دلیل عدم وجود اطلاعات از کیفیت و چگونگی استقرار سیستم موانع عمیق و مستحکم و مواضع پدافندی سازمان یافتة دشمن و در نتیجه عدم امکان تجسم هدایت عملیات که احتمالاً منجر به تلفات و ضایعات غیر قابل قبول خواهد شد ، مشروحاً بیان و نیروهای مانوری مورد نیاز برای اجرای هر مرحله از عملیات را برآورد و محاسبه نموده ، همراه با طرح عملیاتی شمارة 1 خیبر که متضمن اجرای مأموریت در هفت مرحله عملیات بود در 17 بهمن ماه 1362 به قرارگاه خاتم الأنبیاء (ص) ارسال مینماید .

قرارگاه خاتم در 19 بهمن ماه 1362 با صدور امریه ای ، نیروهای واگذاری به قرارگاه کربلا را که به مراتب کمتر از نیروهای پیش بینی شده در برآورد عملیاتی این قرارگاه بود ابلاغ ، ضمناً مأموریت قرارگاه کربلا مندرج در طرح مقدماتی خیبر را تعدیل مینماید . متعاقب ابلاغ این امریه ، فرمانده قرارگاه کربلا در 25 بهمن ماه 1362 به قرارگاه خاتم در تهران احضار و از مشارالیه خواسته می شود دو راه کار زیر را تجزیه و تحلیل و پیشنهاد خود را ارائه نماید :

الف راه کار 1 : اجرای آفند در فرصت مناسب با بپای کار آوردن نیروهای بیشتر به منظور تأمین هدفی در عمق مواضع دشمن .

ب راه کار 2 : اجرای آفند در فرصت محدود با استفاده از نیروهای موجود در منطقه بمنظور تأمین هدفی کم عمق .

طی یک برآورد عملیاتی تعجیلی ابتدا راه کار 2 مورد تجزیه تحلیل قرار گرفته و به علّت عدم انطباق با اصول عملیات آفندی مردود شناخته شد . فرماندهی نیروی زمینی این برآورد را در جلسة مورخه 25 اسفند ماه 1362 شورای عالی دفاع مطرح مینماید ولی به عللی دستور داده میشود که همین راه کار اجرا گردد و بر مبنای این دستور ، معاونت عملیات و اطلاعات نیروی زمینی در 26 اسفندماه 1362 به قرارگاه کربلا ابلاغ می نماید که با استفاده از یگانهای موجود در منطقه ، عملیات آفندی را بمنظور تأمین خط ظفر و کنترل پل روی نهر کتیبان ، اجرا نماید . توضیح اینکه خط ظفر تا انتهای کانال ماهیگیری امتداد داشته ضمناً این کانال با طول 29 کیلومتر و عرض 1 کیلومتر به موازات شط العرب و بین خط مرز و شط العرب واقع و به عنوان مانعی عمده مورد استفادة دشمن بوده است .

بر مبنای دستور اخیر ، قرارگاه کربلا طرح عملیاتی شماره 2 خیبر و در 27 اسفندماه 1362 صادر و اقدامات عملی جهت اجرای مأموریت آغاز میگردد . لیکن به علّت وجود مشکلاتی در منطقه جلسة دیگری در محل جدید قرارگاه کربلا در غرب دارخوین در حضـور فرماندهی قرارگاه خاتم الأنبیاء (ص) و با شرکت فرمـاندهی نیروی زمینی و قرارگاهـهای عملیـاتی از 00 :23 دوّم اسفندماه الی 00 :02 سوّم اسفندماه 1362 تشکیل و تصمیم گرفته میشود طرح عملیاتی شماره 2 خیبر صادره از قرارگاه کربلا تجدید نظر گردد .

بدنبال جلسة یادشده در ساعت 00 :09 روز 3 اسفندماه 1362 به قرارگاه کربلا ابلاغ میشود که طرح عملیاتی شمارة 3 خیبر را با توجه به شرایط فوق تهیه نماید . این طرح به سرعت تهیه و در همان روز صادر و به یگانها ابلاغ و در همان روز نیز به دستور تبدیل و ساعت (س) ، 30 :18 و روز (ر) ، سوّم اسفندماه 1362 ، تعیین میگردد .

2- آغاز عملیات : 30 :18   03 اسفندماه 1362             پایان عملیات : 00 :24   10 اسفندماه 1362     مدت عملیات : 8 روز .

3- قرارگاه هدایت کننده : قرارگاه خاتم الأنبیاء (ص) .

4- منطقة عملیات : مناطقی از استانهای بصره ، العماره و جزایر مجنون .

5- یگانهای خودی ( نیروهای ارتش و سپاه پاسداران ) :

الف - قرارگاه کربلا-1 ( لشگر 77 پیاده و یک لشگر از سپاه پاسداران ) .

ب - قرارگاه کربلا-2 ( لشگر 21 پیاده و یک لشگر از سپاه پاسداران ) .

پ - قرارگاه کربلا-3 ( لشگر 28 پیاده و یک لشگر از سپاه پاسداران ) .

ت - قرارگاه کربلا-4 ( لشگر 81 پیاده و یک لشگر از سپاه پاسداران ) .

ث - قرارگاه کربلا-5 ( لشگر عملیاتی 55 پیاده و یک لشگر از سپاه پاسداران ) .

ج - لشگر 16 و 92 زرهی و تعدادی از یگانهای سپاه پاسداران نیز درحین عملیات به کارگرفته شدند. 

6- یگانهای دشمن :

الف لشگر 5 مکانیزه ( تیپ 15 و 20 مکانیزه ، تیپ 26 زرهی ، تیپ 53 مختلط ، تیپ 414 پیاده و دو گردان کماندوئی ) .

ب لشگر 8 پیاده کوهستانی ( تیپ های 6 گارد مرزی ، 22 و 28 پیاده ، 32 نیروی مخصوص ، دو گردان کماندوئی و یک گردان تانک ) .

پ لشگر 11 پیاده ( تیپ های 45 ، 47 ، 109 ، 401 پیاده و دو گردان کماندوئی ) .

ت لشگر 3 زرهی ( تیپهای 8 مکانیزه ، تیپ های 6 و 12 زرهی ) .

ث لشگر 6 زرهی ( تیپ 15 مکانیزه ، تیپهای 16 و 30 زرهی ) .

ج لشگر 10 زرهی (-) .

چ نیروهای گارد جمهوری .

7- مـأموریت : قـرارگاه خاتم الأنبیاء (ص) مـأموریت دارد ضمن ادامه پدافند در مناطق واگذاری در 30 :18 03 اسفند ماه 1362 در جنوب تک نموده هدفهای حمد ، توحید ، نصر ، فلق و فتح را تصرف و ساحل نزدیک رودخانة اروند را تأمین ، نیروهای دشمن را منهدم و بنا به دستور با عبور از اروندرود ، بصره را تأمین نماید .

8- چگونگی اجرای عملیات :

سرانجام عملیات خیبر در دو محور عمده یکی در پاسگاه زید و دیگری در هورالعظیم آغاز می گردد در محور پاسگاه زید علی رغم ایثارگری و فداکاری فوق العاده سربازان جان بر کف نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران و بدلیل حجم عظیم موانع غیر قابل عبور، خطوط مقدم و یگانهای احتیاط آسیب فراوان دیده واز جابجایی دشمن جلوگیری می نماید ، ولی در محور هورالعظیم غواصان و یگانهای خط شکن با عبور از 13 کیلومتر نی زار و آب به خط دشمن یورش برده و در ساعات اولیه موفق به تصرف اهداف تعیین شده گردیده و تا شط العرب پیش روی می نمایند ولی بعلت مشکلات فراوان نهایتاً دو جزیره جنوبی و شمالی مجنون در تصرف رزمندگان باقی می ماند . در اجرای این عملیات نیروی هوایی ارتش و پروازهای بسیار ارزشمند خلبانان شجاع هوانیروز نقش تعیین کننده ای را برای تثبیت مواضع بدست آمده ایفا می نماید . بحدی که برای اولین بار در طول شب ، پرواز بالگردها انجام شده و نزدیک به 20000 نفر از نیروهای رزمنده بدین وسیله به خطوط مقدم ترابری می شوند .

9- نتیجه :

الف - عملیاتی : تصرف جزایر نفتی مجنون شمالی و جنوبی به وسعت تقریبی 200 کیلومتر مربع .

ب - تلفات پرسنلی دشمن : کشته و زخمی 13000 نفر، اسیر 1100 نفر.

پ - ضایعات لجستیکی دشمن : انهدام 317 دستگاه تانک و نفر بر و خودرو ، سرنگونی 7 فروند هواپیما و 9 فروند هلیکوپتر.

ت- غنائم : تانک و نفر بر 40 دستگاه ، خودروی کمپرسی 20 دستگاه ، توپ پدافند هوائی دهها قبضه و تعدادی زاغه مهمّات سالم.

10 مهمترین ویژگیهای عملیات خیبر اول استفاده دشمن از سلاح شیمیایی بصورت بسیار گسترده بود و دوم اجرای آتش توپخانه به شکل بسیار عجیبی که رزمندگان اسلام اصطلاح شخم زدن را برای این اقدام دشمن بکار می بردند . نه تنها طراحی این عملیات و اجرای آن شجاعت و قدرت تفکر فوق العاده طراحان و رزمندگان اسلام را نشان می دهد بلکه حفظ مواضع بدست آمده در شرایط بسیار سخت توسط سربازان جان بر کف نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران نیز خارج از قواعد و اصول جنگ بوده و عمدتاً بواسطه نیروی ایمان و روحیه شهادت طلبی انجام گردیده است.

 


تیربار دوشیکا

سال 63 خرمشهر با ناصر امرالهی تو پایگاه معروف به دانشگاه ، یه قبضه تیربار دوشیکا داشتیم .صادق باقریان( فرمانده واحد 106 هر از مدتی بهمون سر می زد . او تا میومد یه راست میرفت سراغ تیربار و شروع به تیراندازی می کرد

عراقی ها هم بلافاصله از اون طرف اروند جواب می دادن و پایگاه را به خمپاره ی شصت می بستند . همیشه تا یکی دو ساعت ادامه می دادن و هر وقت خسته می شدن دست بر می داشتن !!! 

یه روز بعد از این که به قول معروف صادق "دست تو لونه ی زنبور کرد " و زود هم از اونجا رفت ، خلیل مطهرنیا با یه موتور از راه رسید. او اومده بود تا ببینه تو محور چه خبره !!! 

عراقیا حسابی پایگاه را با آرپی جی11، تیربار و خمپاره هدف قرار داده بودن . خلیل از کانالی که به سنگر تیربارمون راه داشت ،دو سه متر جلوتر از من در حرکت بود که ناگهان خمپاره ی 60 چهار -پنچ متری کانال به زمین خورد . بلافاصله تو کانال دراز کشیدم ، اما خلیل توجهی نداشت و همچنان رفت تا به سنگر تیربار رسید

گفت : تیربار راه بنداز . یه خشابی خالی کردم ، اما دوشیکا گیر کرد و از کار افتاد . خلیل در حالی که عراقیا سنگر تیربار را هدف قرار داده بودن ،بی توجه بالای سنگر رفت و تیربار را باز کرد تا راه بندازه !!! 

ما از ترس پایین سنگر پناه گرفته بودیم !!!  بالاخره خلیل با سماجت دوشیکا را راه انداخت و به تیربار دشمن که امانمون بریده بود جواب داد.  

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


در محضر شهدای المهدی

حاجی اسدی( فرمانده لشکر ) در تهران او را دیده بود و دعوتش کرده بود که به المهدی بیاد.از همون روزهای اول توانایی های خود را نشان داد و به عنوان فرمانده تخریب معرفی شد .  

او قامتی رشید و صورت زیبایی داشتب . اگر در  بحبوبه ی عملیات و در وسط میدان مین مشکلی برای بچه های تخریب پیش می آمد ، فورا به کمک می رفت و او را به عقب منتقل می کرد .

در عملیات بدر ، آتش دشمن شدید بود . اما المهدی به اهداف مورد نظر رسیده بود . بچه های تخریب قرار بود که یه پل از دشمن در آنسوی دجله منفجر کنند تا تانکهای عراق نتواند عبور کند . نیرهای تخریب رفتن اما آتش بی حساب دشمن اونا را زمین گیر کرده بود

فرمانده واحد تخریب حسی ایرلو و معاونش حسین رضا زاده نیز  به سنگر فرماندهی رفته بود ند تا کسب تکلیف کنند ، اما گلوله ی توپ دشمن به سنگر خورد و هر دو حسین به شهادت رسیدند . پس از عملیات بدر علی ناظم پور معروف به کاکا علی فرمانده تخریب المهدی معرفی شد، اما او نیز در عملیات کربلای 5 به ایرلو و رضا زاده پیوست .

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


شهید خلیل مطهرنیا

شهید خلیل مطهرنیا بعد از انقلاب از بنیان گذاران اصلی بسیج و تشکیل دهندگان گروه‌های مقاومت شهرستان جهرم بود . بعد از شروع جنگ تحمیلی نیز از جمله کسانی بود که رهسپار جبهه‌های حق علیه باطل شد و تا زمان شهادتش تقریباً در تمام عملیات‌ها شرکت فعالانه داشتند . در عملیات رمضان به عنوان فرمانده گردان و بعد از آن به سمت فرماندهی طرح و عملیات لشکر المهدی (عج) منصوب گردید و تا زمان شهادت در این سمت باقی ماندند . وی در تهران در حال گذراندن دوره فرماندهی بود که عملیات کربلای 5 شروع گردید . به محض اطلاع خود را به جبهه رساندند و در این عملیات شرکت کردند . شهید مطهرنیا که در عملیات‌های مختلف بارها به شدت مجروح شده بودند سرانجام در تاریخ 9/11/65 در حالی که مانند آقایش اباعبدالله الحسین(ع) سر بر بدن مطهر نداشت به دیدار حضرت دوست شتافت . خاک لاله خیز شلمچه و عملیات کربلای 5 یادمانِ پرواز ملکوتی این عاشق واصل است . پیکر مطهر شهید پنج‌شنبه 19/11/65 در شهر قهرمان پرور جهرم تشییع و در کنار دیگر همرزمانش به خاک سپرده شد . خلیل چند ویژگی خاص داشت که او را به این عظمت رسانده بود . اول اینکه صبور و اهل تحمل و بردباری بود . اداره کردن چند گردان که همه‌ی نیروهایش چه پاسدار و چه بسیجی داوطلبانه به جبهه آمده‌اند کار آسانی نبود مخصوصاً که نیروها هر کدامشان از شهر و دیاری متفاوت ، با سطح فرهنگ ، آداب ، رسوم ، سواد ، دانش و بینش متفاوت بودند . دوم اینکه خلیل بیشتر فکر می‌کرد تا حرف بزند. سکوت فکورانه خلیل لذت بخش بود . اما در جایی که لازم می‌دید محکم و با خاطری آسوده حرف‌هایش را می‌زد . سوم اینکه خلیل در میدان عمل و همگام با نیروهای عملیات کننده ، عملیات را فرماندهی می‌کرد . وی در بحبوحه‌ی عملیات در لبه‌ی جلو نبرد حضور داشت . چهارم خلیل به بچه‌های بسیجی‌ عشق می‌ورزید ! لبخندها و شوخی‌هایش را به آنها هدیه می‌کرد ! پنجم خلیل مطهرنیا توانایی جذب نیروهای کار آمد را به خوبی داشت مانند جلیل و حسین اسلامی٬ جواد ناطقی٬ علی نجفی٬ طمراس چگینی٬ حاج علی اکبر رحمانیان و... که مؤید این ادعاست 

منبع : کتاب رازهای اروند . مسعود فرشیدنیا . سوسن رحمانیان

 


شهریار المهدی

هفته گذشته برای فاتحه به قبرستان رضوان رفته بودم و حسرت می خوردم به مردانی که زیر این خاک آرمیده اند و هرکدام از آنها گنجی بودند برای این مملکت .مردانی که قهرمانان اصلی این آب و خاک بودند و نسل بعد از من کمتر آنها را می شناسند

در حال و هوای خودم بودم که چشمم به قبر شهریار چارستاد یا بهتر بگویم شهریار المهدی افتاد و این بهانه ای شد تا خاطره ای از او وایت کنم  

ماههای آخر جنگ بود و هوای گرم و شرجی خوزستان بی داد می کرد . عراق پاتک کرده بود و منطقه شلمچه را باز پس گرفته بود . گردان ما ( ابوذر ) برای جلوگیری از هجوم بیشتر دشمن به آن منطقه اعزام شده بود . اوضاع جبهه ها به هم ریخته بود و کسی به درستی نمی دانست که سرانجام  جنگ چه خواهد شد .  

با حبیب بهمن زادگان از بچه های گردان ، مشغول پاکسازی خط از گلوله های به جای مانده ی توپ بودیم که شهریار با یه جیپ کوچک فرماندهی از راه رسید . او معاون واحد طرح و عملیات لشکر 33 المهدی بود . بلافاصله از جیپ پیاده شد و در جمع آوری گلوله ها که بسیار سنگین بود به ما کمک کرد .  

هرچه اصرار کردیم که نیازی به کمک نداریم ، فایده ای نداشت و همچنان تا پاکسازی خط در کنارمان ماند و کمک 

نمود . شهریار شجاعت و دقتی  مثال زدنی داشت  . به مباحث تاکتیکی جنگ بسیار آشنا و کارآمد بود .چندین بار مجروح شده بود و آسیب های شیمیایی به مرور تاثیر او را از پای درآورد .پس ازجنگ سمت هایی چون فرماندهی تیپ و سپاه استان فارس در کارنامه ی خود داشت . در نهایت به دلیل جراحات شیمیایی به دوستان آسمانی خود همچون شهیدان خلیل مطهرنیا و حاج علی اکبر رحمانیان پیوست

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


آنسوی اروند

شب به نیمه­های خود رسیده . کم­کم امیدمان به یأس مبدل می­شود. بر اثر شلیک موشک­های آر.پی.جی چیزی نمی­شنوم.  از جناح راست  دونفر نردیک می­شدند، با جلیل بهشتی شروع به پرتاب نارنجک به سوی آنها می کنیم .  نیم ساعتی طول می کشد،شاید بیش از صد نارنجک پرتاب می کنیم . هرچه صدا می­­زنیم ، کسی جواب نمی­دهد .دقایقی می گذرد ، خوب که دقت می کنم ، صدائی به گوشم می رسد . کمی جلو می روم ، متوجه حضور نیروهای خودی می شوم .   دو نفر ازبچه های لشکر  انصار الحسین که در جناح راست المهدی وارد عمل شده اند ، به طرف ما می آیند .یکی از فرماندهان گردان و بی­سیم­چی او است که به اشتباه به محور ما رسیده اند .  ما به تصور اینکه عراقی هستند با آنها درگیر شده بودیم. غلامعلی توحیدی همچنان در گوشه­ای از کانال نشسته بود و قاسم سیف به همراه  دو سه نفر از بچه­های گردان فجر در سمت چپ کانال در فاصله کوتاهی از ما قرار دارند  و در مقابل سربازان عراقی­مقاومت می­کنند . تعدادی از بچه­های غواص در وسط کانال شهید شدند و پیکر آنها بر روی زمین افتاده است . هر از مدتی صدای تیراندازی قطع می­شد ولی مجدداً دو قبضه  تیربار دشمن  اروند را به زیر آتش می گیرند

بخشی از کتاب «رازهای اروند ». تالیف : مسعود فرشیدنیا و سوسن رحمانیان .

 


آرپی جی زن

سال 67 روزهای آخر جنگ ، عملیات بیت المقدس هفت بود .  شب قبل در منطقه ی شلمچه و در محور پاسگاه بوبیان عراق به عمق چند کیلومتری خاک عراق نفوذ کرده بودیم  . 

دشمن که شکست سختی خورده بود ، در صدد جبران خسارت بود . بنابراین از صبح در مقابل ما با آرایش تانکهای پیشرفته خود مشغول مانور بود .گرمای تابستان خوزستان بدجوری امان  بچه ها را گرفته بود .ساعتی از ظهر گذشته بود که پاتک سنگین دشمن شروع شد . بیشتر بچه ها شهید و مجروح شده بودند ، بنابراین چاره ای جز عقب نشینی نداشتیم .

 محمد علی ناطری فرمانده گروهان یک گردان ابوذر لشکر 33 المهدی ،ضمن هدایت نیروها برای عقب نشینی ، همچنان به شکار تانکهای دشمن مشغول بود .او آرپی جی یکی از شهدا را برداشته بود و تانکهایی را که به خاکریز نزدیک می شدند ،هدف قرار می داد .  

 ناظری دیواری از آتش آرپی جی درست کرده بود و سعی می کرد از نزدیک شدن بیشتر تانکهای عراقی به محور ما جلوگیری کند . او می خواست که فرصتی فراهم شود تا بچه های گردان بتوانند عقب نشینی کنند

تانکها لحظه به لحظه نزدیک و نزدیکتر می شدند .در آن شرایط خاص بحرانی ، همه به تکاپو افتاده بودند تا شاید مجروحین و شهدا را به عقب منتقل کنند .ناظری همچنان با شجاعت تمام سدی از آتش در مقابل سربازان عراقی درست کرده بود تا مانع از پیشروری سریع آنها گردد

از این طرف بچه های گردان با فرصت به دست آمده در حال ترک محور بودند . ناظری آخرین نفری بود که از خاکریز دوجداره بیرون آمد . لحظاتی پس از ترک محور ، تانکهای دشمن خاکریز را با شنی پنجاه تنی خود صاف کردند و بسیاری از نیروها از جمله مجتبی رحمانیان ، مهران سرور ، مرتضی پرندوار ...در خاکریز جا ماندند و سالها بعد تکه استخوان و پلاکی از آنها به دست آمد

راوی : مسعود فرشیدنیا

 

 

 


دو قلوهای جنگ

سال 62 مقر تیپ المهدی در پایگاه پنجم شکاری  امیدیه بود .بچه های جهرم بیشتر در واحد ادوات بودند . خلیل مطهرنیا و حاج علی اکبر رحمانیان( فرماندهان طرح و عملیات) ارتباط صمیمی و دوستانه ای با همه ی بچه ها داشتند ، به حدی که اگر آنها چند روز به مأموریت می رفتند ، از حال خلیل و حاج اکبر پرس و جو می شدند

سن و سالشان کم بود ، اما تجربه و مدیریتشان زیاد . بارها سردار اسدی فرمانده لشکر گفته بود که خلیل ستون اصلی لشکر المهدی  است .اگر مشکلی برای رزمندگان پیش می آمد آنان پا در میانی می کردند و قضیه را رفع می کردند .آنها هم در ایام مرخصی و هم در بحبوبه ی جنگ همیشه به عنوان یک مشاور و راهنما برای بچه های قدیمی و با تجربه ی جبهه و جنگ بودند

نمازخانه ی لشکر در ساختمان معروف "هتل اچ " امیدیه،  شاهد عبادات نیمه شب خلیل و حاج اکبر است . این دو یار قدیمی و همسنگر ساعتها قبل از اذان صبح اورکت را بر سر خود می انداختند و در نهایت اخلاص و گمنامی اشک می ریختند و شانه هایشان می لرزید و به نماز شب می پرداختند.  همیشه دغدغه ی نیروها داشتند .بارها حاج اکبر می گفت : خدایا اگر من لیاقت فرماندهی ندارم ، آن را از من بگیر

سال 64 یکی دو روز قبل از عملیات والفجر 8 ،حاج اکبر کنار نهر حاجی محمدایستاده بود با آه و افسوس می گفت :از حاج اکبر فرهادی و سایر دوستان شهید عقب افتادیم . او چند روز بعد در مرحله دوم عملیات در محور کارخانه نمک شهر فاو عراق به دوستان آسمانی خود پیوست

خلیل بعد از شهادت حاج اکبر خیلی احساس دلتنتگی و تنهایی می کرد . هیچ کس جای خالی حاج اکبر را نتوانست پر کند.خلیل هم یک سال بیشتر نتوانست دوری حاج اکبر را تحمل کند و در عملیات کربلای 5 به او پیوست و جاودانه شد .  

هدیه به شهیدان خلیل مطهرنیا و حاج علی اکبر رحمانیان فرماندهان طرح و عملیات لشکر 33 المهدی صلوات .  

راوی : مسعود فرشیدنیا 

 


گمنامی فرماندهان جنگ

زمستان 66 بود و چند هفته ای به شروع عملیات والفجر 10 مانده بود . در ارتفاعات معروف " مَلَخور " مشرف به شهرهای" حلبچه " و خرمال " عراق مستقر بودیم .منطقه کوستانی و صعب العبور بود . برف و بوران امان از همه بریده بود . آخه ما بچه ی جنوب بودیم و تحمل سرمای 20 درجه زیر صفر برامون مشکل بود ! 

تنها وسیله ارتباطی در آن شرایط خاص " قاطر " بود !!!  

یه روز سرهنگ صیاد شیرازی برای سرکشی از اوضاع منطقه به سراغ واحد ما ( اطلاعات و عملیات )  اومد . چادر و سنگر استراحتمون تو دره یا شیار " زَلم "واقع بود . سرهنگ پس از نماز ظهر و عصر و صرف نهار  در کنار ما می خواست به  ارتفاع ملخور باز گردد

یکی دوتا از بچه ها از جمله اسماعیل توکلیان به عنوان نگهبان و همراه با او به راه افتادند .هنوز چند قدمی از ما  دور نشده بودند که یکی از بچه های جهرم  در مسیر  مال رو در حال حرکت به سوی پایین دره بود.  بار قاطر این همشهری ما کج شده بود و مستاصل مانده بود .او سرهنگ صیاد را نمی شناخت ، از دور با صدای بلند گفت : " ای کاکا یه کمی کمک کن تا  ای بارو دُرُس کنیم ." !!! 

سرهنگ از سر تواضع و فروتنی بدون این که شناخته بشود به این برادر کمک کرد و دوباره به راه افتاد

راوی :‌مسعود فرشیدنیا


کاکالی

بچه های واحد تخریب  المهدی یکی از صمیمی ترین واحدهای جنگ در هشت سال دفاع مقدس بودند .عمو جلال، کاکا صادق ، احمد قلی ،... و گل سر سبد همه کاکالی(کاکاعلی) بین بچه ها محبوبیت خاصی داشتند .بی شک واحد تخریب از معدود یگانهایی بود که جای هر رزمنده ای نبود و تبحر ، شجاعت ، چالاکی و از خودگذشتگی در این واحد حرف اول می زد

 

 تخریب چی ها از ماهها قبل از عملیات باید به منطقه می رفتند تا مقدمات کار را برای شب عملیات آماده کنند .باز کردن معبر از انواع مین های خطرناک در شب عملیات از مهمترین وظایف واحد تخریب بود

تخریب یعنی مأنوس شدن با خدا وسرنیزه . یعنی خط شکن بودن و پل شدن روی موانع وسیمهای خاردار‌‌ و در یک کلمه تخریب یعنی سکوت در انفجار . بچه‌های پر تلاش این واحد رزمندگان ، کم سن و سال ، نوجوان و یا حد‌اکثر جوانی بودند که دل هایی به وسعت عرش داشتند. رزمندگان واحد تخریب المهدی در راه رسیدن به هدف و انجام ماموریت های محوله تردیدی به خود راه نمی دادند و اسماعیل وار و عاشقانه به مسلخ عشق می رفتند.

در این راستا فرماندهان واحد تخریب در همه ی تیپ ها و لشکرهای عملیاتی وظیفه ی خطیری را بر عهده داشتند . یکی از این فرماندهان که بین بچه های با تجربه تخریب لشکر 33 المهدی محبوبیت بسیاری داشت ، عبدالعلی ناظم پور معروف به کاکالی بود

او از اولین روزهای شروع جنگ تحمیلی به جبهه رفته بود و کوله باری از تجربه بود . وی بعد از شهادت حسین ایرلو به عنوان فرمانده واحد تخریب المهدی معرفی شده بود .خوش مشربی او همه را به سوی خود جذب کرده بود . حتی زمانی که برای مدت کوتاهی جهت مرخصی به جهرم می آمد ، ارتباط و صمیمت او باعث می شد که هر شب در مسجد جامع بعد از نماز بچه ها دور بر او را رها نکنند

در همان سالهای دفاع مقدس بچه های جهرمی واحد تخریب تصمیم گرفتند که پایگاهی راه اندازی نمایند . در این بین ناظم پور نقش فعالی داشت وبا پی گیری او سرانجام این کار عملی شد و در محل فعلی امامزاده عبدالطیف راه اندازی شد . حتی مربی بسیاری از کلاسها خودشان را برعهده داشتند

یه شب  او از تجربیات تخریب در جنک صحبت می کرد ،به شوخی می گفت : " بعضیا میگن چرا برای باز کردن میدان مین از حیوونا استفاده نمی کنین؟!!! غافل از این که این کار عملی نیس . چون با اولین انفجار حیوون درجا میخکوب میشه و جلو نمیره !!!

ناظم پور تا سالها فرماندهی تخریب را بر عهده داشت و در عملیاتهای مهمی شرکت داشت تا این که سرانجام در عملیات کربلای 5 به دوستان آسمانی خود پیوست

------------------------------ 

جلال جعقرزادگان معروف به عمو جلال

صادق شبیری معروف به کاکا صادق .

احمد کارگر معروف به احمد قلی

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


در محضر شهدای گردان ابوذر

مدت ها تو بسیج دانش آموزی جهرم بود ،اما چیزی از جبهه نمی گفت .هر وقت برای مرخصی به جهرم می آمد با حاج مسعود سرور بود .

هنگام عملیات خیبر سال 62 در ادوات لشکر 33 المهدی واحد 106 بود . هرجا کار به مشکل بر می خورد او حاضر بود .یه روز در محور طلاییه دشمن پاتک کرد ، او با تفنگ 106 که روی جیپ سوار بود به کمک بچه های گردان فاطمه زهرا اومد و خط را از خطر سقوط نجات داد .

سال 63 برای عملیات بدر به گردان فجر رفت . دو سه روز از عملیات می گذشت، به همراه عبدالرحیم عباس زاده از جزیره مجنون به آنسوی آبهای حورالعظیم رفتیم . از کنار دژ تازه تسخیر شده ی عراق عبور می کردیم که او را دیدم . لحظاتی کنارش ایستادم . به شوخی گفتم : " خیلی نور بالا میزنی ، قول میدی شفاعت کنی " ؟!!!

خندید و گفت : " سر به سرم نزار "! از او خداحافظی کردیم و رفتیم . فردا صبح جلو پاتک عراقی ها حسابی از پس اونا در اومد . شجاعت او زبانزد بچه های گردان فجر بود .

سال 64 که گردان ابوذر با حضور بچه های جهرم و فرماندهی حاجی داوود ملکوتی سازماندهی جدید شد ، او یه پای ثابت گردان شد . چند روز قبل از عملیات والفجر 8 تو پادگان امام خمینی اهواز از همه بچه ها حلالیت می طلبید . به شوخی گفتم :" تو که شهید نمیشی "!! با شرم حیای خاص خودش گفت : " از بچه ها قول شفاعت می گیرم " ! خیلی به روضه ی حضرت فاطمه زهرا علاقمند بود و ارادت خاصی به بی بی دو عالم داشت .

تو عملیات والفجر8 مجروح شد ، اما هنوز زخمهاش خوب نشده بود که برگشت جبهه .سال 65 برای عملیات کربلای 4 با همدیگه رفتیم سد دِز آموزش غواصی. اونجا فرنانده ی گروهان غواصی بود . روزی هفت - هشت ساعت تمرین غواصی داشتیم . برای این که خستگی از تن بچه ها در آورد با همه شوخی می کرد و سر به سر هادی ترابفرد می گذاشت .

شب عملیات کربلای 4 پیشا پیش غواصهای گرد ان به اروند زد . داغ شهادت دوستانش در این عملیات او را گوشه گیر کرده بود و تو خودش بود . مدت زیادی نگذشت که به عنوان فرمانده گروهان یک گردان ابوذر در عملیات کربلای 5 شرکت کرد و به دوستان آسمانی اش پیوست .

راوی : مسعود فرشیدنیا 


خاطرات انقلاب

شبی که در جهرم ژاندارمری به محاصره مردم درآمد ، تو محله ی ما ( کوچه ی معروف به قبرسون )خونه ی یکی از پاسبانها که تا آخرین روز پیروزی انقلاب به شاه وفادار مانده بود ، توسط مردم انقلابی به آتش کشیده شد . همزمان با این اقدام از طریق بلندگو دستی در کوچه و خیابانهای شهر جهرم اعلام کردند کسانی که اسلحه دارند به کمک سایر جوانانی که ژاندارمری را محاصره کردند بروند .

همه کمک به می کردند . بعضی ها کوکتول مولوتوف یا بنزین و صابون درست می کردند . در برخی معابر و خیابانها مردم سنگر می ساختند .  مردم برای مقابله با سربازان حکومت نظامی که در ژاندارمری تجمع کرده بودند از هر سو خود را به آنجا می رساندند .

یکی از کسانی که از محله ی ما با اسلحه ی شکاری خود به آنجا رفت ، مرحوم  احمدی معروف به احمدی سبیل بود . او تا یکی دوسال بعد از انقلاب نیز از نیروهای انتظامی مردمی بود که با اسلحه شخصی خود امنیت راهپیمایی ها را برقرار می کرد .

محاصره ژاندارمری تا فردا صبح طول کشید و با شلیک نیروهای حکومت نطامی به سوی مردم  و شهادت امیرحمیدی و مجروحیت تعدادی به پایان رسید . باقی مانده ی سربازها به سوی اردوگاه متواری شدند و اسلحه و خودروهای آنها به دست مردم افتاد .

بدین منوال سازمان نیروهای حکومت نظامی از هم گسسته شد . و کم کم کنترل شهر به دست مردم افتاد . عصر آن روز نیز پادگان به محاصره در آمد  تمام اسلحه ها به دست مردم رافتاد  و  انقلاب  اسلامی در جهرم به پیروزی نهایی رسید

راوی : مسعود فرشیدنیا 

 


خاطرات انقلاب

شبی که در جهرم ژاندارمری به محاصره مردم درآمد ، تو محله ی ما ( کوچه ی معروف به قبرسون )خونه ی یکی از پاسبانها که تا آخرین روز پیروزی انقلاب به شاه وفادار مانده بود ، توسط مردم انقلابی به آتش کشیده شد . همزمان با این اقدام از طریق بلندگو دستی در کوچه و خیابانهای شهر جهرم اعلام کردند کسانی که اسلحه دارند به کمک سایر جوانانی که ژاندارمری را محاصره کردند بروند .

همه کمک به می کردند . بعضی ها کوکتول مولوتوف یا بنزین و صابون درست می کردند . در برخی معابر و خیابانها مردم سنگر می ساختند .  مردم برای مقابله با سربازان حکومت نظامی که در ژاندارمری تجمع کرده بودند از هر سو خود را به آنجا می رساندند .

یکی از کسانی که از محله ی ما با اسلحه ی شکاری خود به آنجا رفت ، مرحوم  احمدی معروف به احمدی سبیل بود . او تا یکی دوسال بعد از انقلاب نیز از نیروهای انتظامی مردمی بود که با اسلحه شخصی خود امنیت راهپیمایی ها را برقرار می کرد .

محاصره ژاندارمری تا فردا صبح طول کشید و با شلیک نیروهای حکومت نطامی به سوی مردم  و شهادت امیرحمیدی و مجروحیت تعدادی به پایان رسید . باقی مانده ی سربازها به سوی اردوگاه متواری شدند و اسلحه و خودروهای آنها به دست مردم افتاد .

بدین منوال سازمان نیروهای حکومت نظامی از هم گسسته شد . و کم کم کنترل شهر به دست مردم افتاد . عصر آن روز نیز پادگان به محاصره در آمد  تمام اسلحه ها به دست مردم رافتاد  و  انقلاب  اسلامی در جهرم به پیروزی نهایی رسید

راوی : مسعود فرشیدنیا 

 


خاطرات انقلاب

 ماه مبارک رمضان سال 57 در فصل تابستان بود . هنوز انقلاب اسلامی به دوران اوج و شور خود نرسیده بود . کمتر کسی جرات می کرد در مجامع عمومی نام امام خمینی را سر زبان بیاورد . اما آن زمان روحانی شجاع و انقلابی شهرستان جهرم  حجه الاسلام  مرحوم شفیعی در مجالس وعظ و سخنرانی که در این ماه برگزار می شد ، جرات چنین کاری داشت .

به یاد دارم که مردم از همه نقاط شهر هرروز عصر در مسجد محمدیه (کوی گازران)  چمع می شدند تا از بیانات شیوای ایشان بهرمند شوند .یکی از دلایل استقبال بیش از حد جوانها از این مجلس ذکر نام امام خمینی در پایان روضه و دعا برای سلامتی او بود که در آن زمان تازه رسم شده بود که سه بار صلوات بفرستن.  آن زمان دوازده سال بیشتر نداشتم  و حوصله ی نشستن در مجلس روضه برای مدت طولانی نداشتم ، بنابراین با دوستان هم سن و سالم  در پایان مجلس به مسجد محمدیه می رفتیم تا به بخش پایانی و مهم سخنرانی که همان ذکر نام امام خمینی بود برسیم .

معمولا جوانان از قبل آماده بودند تا به محض شنیدن نام امام سه صلوات غرا بفرستن . کم کم آوازه ی این کار به همه ی شهر رسید و روز به روز استقبال مردم انقلابی از روضه ی مرحوم شفیعی بیشتر و بیشتر شد تا جایی که دیگه در مسجد جای سوزن انداختن نبود و  کوچه های اطراف مملو از جمعیت می شد .

این اقدام شجاعانه مرحوم شفیعی که نا آن زمان بی سابقه بود ،باعث شد تا انقلاب اسلامی در جهرم به مرحله ی جدیدی وارد شود و زمینه ساز مرحله ی عمومی  آن در این شهرستان گردید و باعث برقراری حکومت نظامی شد .

 


خاطرات انقلاب

 ماه مبارک رمضان سال 57 در فصل تابستان بود . هنوز انقلاب اسلامی به دوران اوج و شور خود نرسیده بود . کمتر کسی جرات می کرد در مجامع عمومی نام امام خمینی را سر زبان بیاورد . اما آن زمان روحانی شجاع و انقلابی شهرستان جهرم  حجه الاسلام  مرحوم شفیعی در مجالس وعظ و سخنرانی که در این ماه برگزار می شد ، جرات چنین کاری داشت .

به یاد دارم که مردم از همه نقاط شهر هرروز عصر در مسجد محمدیه (کوی گازران)  چمع می شدند تا از بیانات شیوای ایشان بهرمند شوند .یکی از دلایل استقبال بیش از حد جوانها از این مجلس ذکر نام امام خمینی در پایان روضه و دعا برای سلامتی او بود که در آن زمان تازه رسم شده بود که سه بار صلوات بفرستن.  آن زمان دوازده سال بیشتر نداشتم  و حوصله ی نشستن در مجلس روضه برای مدت طولانی نداشتم ، بنابراین با دوستان هم سن و سالم  در پایان مجلس به مسجد محمدیه می رفتیم تا به بخش پایانی و مهم سخنرانی که همان ذکر نام امام خمینی بود برسیم .

معمولا جوانان از قبل آماده بودند تا به محض شنیدن نام امام سه صلوات غرا بفرستن . کم کم آوازه ی این کار به همه ی شهر رسید و روز به روز استقبال مردم انقلابی از روضه ی مرحوم شفیعی بیشتر و بیشتر شد تا جایی که دیگه در مسجد جای سوزن انداختن نبود و  کوچه های اطراف مملو از جمعیت می شد .

این اقدام شجاعانه مرحوم شفیعی که نا آن زمان بی سابقه بود ،باعث شد تا انقلاب اسلامی در جهرم به مرحله ی جدیدی وارد شود و زمینه ساز مرحله ی عمومی  آن در این شهرستان گردید و باعث برقراری حکومت نظامی شد .

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


خاطرات انقلاب

 ماه مبارک رمضان سال 57 در فصل تابستان بود . هنوز انقلاب اسلامی به دوران اوج و شور خود نرسیده بود . کمتر کسی جرات می کرد در مجامع عمومی نام امام خمینی را سر زبان بیاورد . اما آن زمان روحانی شجاع و انقلابی شهرستان جهرم  حجه الاسلام  مرحوم شفیعی در مجالس وعظ و سخنرانی که در این ماه برگزار می شد ، جرات چنین کاری داشت .

به یاد دارم که مردم از همه نقاط شهر هرروز عصر در مسجد محمدیه (کوی گازران)  چمع می شدند تا از بیانات شیوای ایشان بهرمند شوند .یکی از دلایل استقبال بیش از حد جوانها از این مجلس ذکر نام امام خمینی در پایان روضه و دعا برای سلامتی او بود که در آن زمان تازه رسم شده بود که سه بار صلوات بفرستن.  آن زمان دوازده سال بیشتر نداشتم  و حوصله ی نشستن در مجلس روضه برای مدت طولانی نداشتم ، بنابراین با دوستان هم سن و سالم  در پایان مجلس به مسجد محمدیه می رفتیم تا به بخش پایانی و مهم سخنرانی که همان ذکر نام امام خمینی بود برسیم .

معمولا جوانان از قبل آماده بودند تا به محض شنیدن نام امام سه صلوات غرا بفرستن . کم کم آوازه ی این کار به همه ی شهر رسید و روز به روز استقبال مردم انقلابی از روضه ی مرحوم شفیعی بیشتر و بیشتر شد تا جایی که دیگه در مسجد جای سوزن انداختن نبود و  کوچه های اطراف مملو از جمعیت می شد .

این اقدام شجاعانه مرحوم شفیعی که نا آن زمان بی سابقه بود ،باعث شد تا انقلاب اسلامی در جهرم به مرحله ی جدیدی وارد شود و زمینه ساز مرحله ی عمومی  آن در این شهرستان گردید و باعث برقراری حکومت نظامی شد .

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


خاطرات انقلاب

یکی از فرماندهان نیروهای حکومت نظامی جهرم ، افسر کارکشته ای بود به نام ذاکری .او نسبت به رژیم شاه بسیار وفادار بود ، به همین دلیل در برخورد با تظاهرکنندگان و مسببین آن سختگیری زیادی می کرد .

معمولا او همیشه نزدیک درب ورودی پادگان گه مقر اصلی نیروهای حکومت نظامی بود می ایستاد .یه روز با یکی دو نفر از دوستان تصمیم گرفتیم از پشت بام خونه ی مرجوم محمد کریم تقوایی که نزدیک و مسلط به درب پادگان (پادگان شهید دستغیب )بود ،ذاکری را کمی اذیت کنیم !!!

رفتیم پشت بام و ساعتی او را زیر نظر گرفتیم . هرکدامم از ما دو یا سه قلوه سنگ به همراه داشتیم . در یه موقعیت مناسب که ذاکری پشت به ما بود ، همزمان سنگها را به سوی او پرتاب کردیم و فورا پشت دیوار پشت بام مخفی شدیم !

یکی از سنگها به کمر او اصابت کرد . بلافاصله به سربازان دستور تقتیش و جستجوی منازل اطراف صادر کرد . ما هم دوتا پا داشتیم ، دوتا پا قرض کردیم  و فورا از پشت بام پایین اومدیم و فرار کردیم . اون روز تا شب به ذاکری می خندیدیم و کلی دلمون خنک شد !!!

راوی : مسعود فرشیدنیا 

 

 


خاطرات انقلاب

یه روز صبح اعلام شد که همه به سوی قهوه خونه ی معروف " شیر اکبر "   روبروی ژاندارمری (میدان کنونی چمران )حرکت کنند . همه با پای پیاده از چهار راه پارکینگ به راه افتادیم . آن زمان هنوز بلوار سپاه وجود نداشت و راه خاکی بود .  نخل های زیادی در مسیر بود . تعدادی از جوانان بالای نخلها رفتند و پیش ( برگ درخت ) را جدا کردند و پایین انداختند . هرچه توان داشتیم  با خود پیش حمل کردیم .

دقایقی بعد به محل قهوه خونه رسیدیم . چند نفر داخل رفتند و با پیش ها یی که با خود آورده بودیم ساختمان را به آتش کشیدند . همزمان با این حادته تعدادی از جوانان به ساختمان ایرانگردی و جهانگردی معروف به مهمانسرا ( اداره اطلاعات کنونی )  حمله بردند و با قرار دادن سیلند گاز در آتش آنجا را نیز تخریب کردند .

پس از آن به محل چهار راه پارکینگ بازگشتیم . ماشین آتش نشانی که قصد حرکت به سوی محل آتش سوزی داشت با ممانعت مردم مواجه شد و آتش سوزی همچنان ادامه داشت .

ساعتی بعد تعدادی از جوانان از پشت سینما توانستند با تخریب دیوار به درون آن رفته و آن روز سینما هم به آتش کشیده شد .

مسعود فرشیدنیا

 


خاطرات انقلاب

یه روز صبح اعلام شد که همه به سوی قهوه خونه ی معروف " شیر اکبر "   روبروی ژاندارمری (میدان کنونی چمران )حرکت کنند . همه با پای پیاده از چهار راه پارکینگ به راه افتادیم . آن زمان هنوز بلوار سپاه وجود نداشت و راه خاکی بود .  نخل های زیادی در مسیر بود . تعدادی از جوانان بالای نخلها رفتند و پیش ( برگ درخت ) را جدا کردند و پایین انداختند . هرچه توان داشتیم  با خود پیش حمل کردیم .

دقایقی بعد به محل قهوه خونه رسیدیم . چند نفر داخل رفتند و با پیش ها یی که با خود آورده بودیم ساختمان را به آتش کشیدند . همزمان با این حادته تعدادی از جوانان به ساختمان ایرانگردی و جهانگردی معروف به مهمانسرا ( اداره اطلاعات کنونی )  حمله بردند و با قرار دادن سیلند گاز در آتش آنجا را نیز تخریب کردند .

پس از آن به محل چهار راه پارکینگ بازگشتیم . ماشین آتش نشانی که قصد حرکت به سوی محل آتش سوزی داشت با ممانعت مردم مواجه شد و آتش سوزی همچنان ادامه داشت .

ساعتی بعد تعدادی از جوانان از پشت سینما توانستند با تخریب دیوار به درون آن رفته و آن روز سینما هم به آتش کشیده شد .

مسعود فرشیدنیا

 


خاطرات روزهای انقلاب در جهرم

از جمله کارهایی که جوانان انقلابی جهرمی در روزهای انقلاب مبادرت به انجام آن می کردند  پرتاب و رها کردن بلوک و آجر از پشت بام منازل به درون کوچه پس کوچه های شهر بود که ماموران حکومت نظامی از آن عبور می کردند .

معمولا مردم هرشب به پشت بام می رفتند و بر علیه رزیم  شعار می دادند . سربازان برای ترس و وحشت مردم به کوچه ها سر می زدند تا شعار دهندگان را شناسایی و دستگیر کنند . اما  جوانان پرشور جهرمی از قبل تکه هایی از سنگ و بلوک آماده می کردند و به محض ورود سرباران به درون کوچه ها که معمولا هم بن بست یا خیلی باریک بود به طرف آنان پرت می کردند .

این اقدام بعد از مدتی به حدی ترس در دل سربازان ایجاد کرده بود که دیگر آنان جرات ورورد به کوچه ها و محلات شهر نداشتند و مردم به راحتی در پشت بام ها شعار می دادند .

راوی : مسعود فرشیدنیا

 


خاطرابات روزهای انقلاب در جهرم

یکی از کارهایی که نوجوانان جهرمی  در روزهای اوج انقلاب در این  شهر  انجام می دادند " انفجار آهکی " بود . برای این کار بچه ها سنگ آهک را خرد  و سپس درون بطری یا قوطی کوجکی می ریختند . بعد کمی آب به آن اضافه میکردند و فورا درب آن را می بستند تا آماده انفجار شود . معمولا بچه ها قبل از تضاهرات مقدمات کار را فراهم می کردند تا در موقع لوزوم از آن در حهت مقابله و ترساندن سربازان حکومت نظامی رزیم شاه که در معابر و خیابانها مستقر بودند بترسانند .

البته زمان انفجار به صورت دقیق محاسبه می کردند تا همزمان شود با رسیدن سربازان به محل تظاهرات .. این هم بگویم که این اقدام هم از روی شیطنت و سرگرمی بود و هم هدف مهمتری دنبال می کرد که همان مقابله با نیروهای رژم ستم شاهی بود که از مناطق دیگر به جهرم اعزام کرده بودند  .

لازم به ذکراست که انفجار آهکی به حدی ترس و وحشت در دل ماموران انداخته بود که رییس حکومت نظامی جهرم طی اعلامیه ای به همراه داشتن آهک یا قوطی کوجک را جرم  و مجازات شدید برای آن در نظر گرفت .

راوی : مسعود فرشیدنیا

نوشته شده در شنبه یازدهم بهمن ۱۳۹۳ساعت 9:54 توسط مسعود فرشیدنیا | نظر بدهید


جلسه امتحان

 

تو جبهه جواد کوچیکو می خواست امتحان بدهد ،  گفت : "میری جای من سر جلسه  ی امتحان ؟ گفتم : "باشه ! "حاجی مهربان هم مسئول  مجتمع رزمندگان بود . رفتم  سر جلسه و نشستم که امتحان بدهم !! حاجی مهربان گفت : " اومدی نشستی چیکار کنی ؟!! گفتم : " می خوام امتحان بدم ."! گفت : "امتحان چه بدی . راستش بگو جای کی نشستی ؟!! "گفتم : " جای جواد کوچیکو  ، قد 10 براش می نویسم بلند میشم !!!

                                                                                                               مسعود موحد

 


نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی