وبلاگ شهید مهدی بازرگان

گاهی رنج و زحمت زنده نگه داشتن خون شهید، از خود شهادت، کمتر نیست

وبلاگ شهید مهدی بازرگان

گاهی رنج و زحمت زنده نگه داشتن خون شهید، از خود شهادت، کمتر نیست

وبلاگ شهید مهدی بازرگان

بسم الله الرحمن الرحیم
ثبت خاطراتی که از شهید دارید !!!
با توجه به فرمایش مقام معظم رهبری امام خامنه ای مدظله العالی مبنی بر "زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست " تصمیم گرفته شد ، گامی برداریم و اثری درخصوص شهید مهدی بازرگان در این وبلاگ ایجاد نمائیم !

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وبلاگ شهید مهدی بازرگان» ثبت شده است

۲۴
اسفند
۹۳

http://mobark.blog.ir/ وبلاگ شهدای مبارک آباد

http://mb1262.blog.ir/ وبلاگ شهید مهدی بازرگان

http://fekrbartar.blog.ir/ وبلاگ فکر برتر

http://mb2016.blog.ir/ وبلاگ تخصصی آرشیتکت برتر

http://mobaco.blog.ir/ وبلاگ اتاق فکر قرارگاه جهاد فرهنگی و اقتصادی



  • محسن بازرگان
۲۱
اسفند
۹۳
 امروز اگر ما به هر جایی برسیم و فردا هم، حاصل بذری است که امام خمینی (ره) در سال 57 کاشت و سربازان و فرزندانش آن را با خون خود آبیاری کردند.

هر انسانی با هر تفکر و سلیقه و اعتقادی اگر شرف داشته باشد بی شک خود را وام دار کسانی می‌داند که از همه چی گذشتند و رفتند تا سرزمین‌شان بماند.

 آدم‌هایی که در عین سادگی بزرگترین اتفاق قرن را با ایمانشان رقم زدند و بچه و تحصیل و خانمان نتوانست جلوی هدف بزرگشان را بگیرد. اینان کار بزرگی کردند که خیلی از مدعیان آن روزها و این روزها نمی توانند یک قدم مانند آن ها بردارند و پای عمل که می رسد قولشان را فراموش می‌کنند و پشت کلمات پنهان می شوند و با هزار بهانه شانه خالی کردنشان و سکوتشان را توجیه می‌کنند.

این وادی پیر و جوان نمی شناسد، حتی با سواد و بی سواد هم، حتی عالم و عامی هم. چه بسا نوجوانانی روستایی که تا قبل از آن پا از ده‌شان فراتر نگذاشته بودند رفتند و جاودانه شدند و پیرهای دنیا دیده ای پایشان لنگ زد و هنوز هم که هنوز است می لنگند.

 امروز اگر ما سری در سرا درآوردیم به خاطر فلان روشنفکر و بهمان فرهیخته ارجمند(!) نیست تنها و تنها به خاطر مردانگی امام خمینی(ره)، مقام معظم رهبری و فرزندان و سربازانشان است که حالا تمام قدرت دنیا پشت یک میز می نشیند برای مذاکره با کشوری که سالها تحت سیطره‌شان بوده است.


امید که بدانیم به چه قیمتی بزرگ شدیم. تصاویری که مشاهده خواهید کرد لحظه اعزام رزمندگان است برای رفتن به جنگ در هشت سال دفاع مقدس.






 


  • محسن بازرگان
۲۱
اسفند
۹۳
بار خدایا مرا در، درهم شکستن این قفس پوشالی یاری ده و توانایی عنایت کن. بارالها؛ به لطف و رحمت تو چشم دوخته ام که بی لطف و رحمت تو جان دادن برایم سخت است.
  • محسن بازرگان
۲۱
اسفند
۹۳


خاطره ای از مرتضی پرندوار

 

همه نیروها دست به کار و آماده مقابله با پاتک می شوند. بچه ها سعی می‌کنند مهمات کافی کنار سنگرهایشان بچینند و منتظر حمله عراقی ها شوند. به مرور بیشتر مطمئن می‌شویم که دشمن صددرصد قصد پاتک دارد. آرایش تانک های آنان شروع می شود. تانک‌های عراقی ها به وسیله هلی کوپترهایشان حمایت می شوند. همچنین آتش سنگین توپخانه نیز به کمک آن‌ها می آید. با نزدیک شدن هلی‌کوپترِ عراقی‌ها به خاک ریز ما، مرتضی پرندوار  که فرمانده یکی از دسته‌هاست، تیربار را از جلیل ناظر می‌گیرد و با کمک مهدی سرور که نوارهای فشنگ تیربار را به دست دارد، به سوی هلی‌کوپتر شلیک می‌کند. خلبان ترسیده و عقب نشینی می‌کند. بچه‌ها شادی کنان تکبیر می‌گویند

  • محسن بازرگان
۲۱
اسفند
۹۳



مرتضی پرندوار

 

ظهر شده بود و اوج عملیات بیت المقدس بود. با کمک بچه ها پشت خاکریز تعدادی موشک آرپی جی آماده کرده بودیم. تانکهای عراقی به ردیف می آمدند و جلوی خاکریز مانور می دادند . علاوه بر این یه هلیکوپتر عراقی در بالای سر تانکها نیز در حال پرواز بود . درحال تیر اندازی به سمت تانکها بودیم که مرتضی پرندوار ضمن سرکشی از بچه های دسته داخل سنگر ما شد . در آنجا با مهدی سر‌ور ایستاده بودیم ، مرتضی متوجه ترس و نگرانی در چهره ی ما شد .او برای این که به ما دلداری دهد کلاهخودش را که تیر مستقیم به آن اصابت کرده بود به ما نشان داد . گفتم: چه شده ؟ به شوخی گفت : ” هیچی ، چیزی نشده ! بادمجون بم بلا نداره.” مرتضی لحظه ای بعد تیربار را از من گرفت و به سمت هلی کوپتر تیر انداز کرد . دقایقی گذشت ، هنگامی که مرتضی می خواست از ما جدا شود جمله ای گفت که هیچ گاه فراموش نمی کنم. او گفت : ”بچه ها اصلا نگران نباشین، یاد مادرمون حضرت زهرا را فراموش نکنین که پیروزیم. ” سپس مرتضی به سمت راست خاکریز رفت و برای همیشه از ما جدا شد سالها بعد تکه استخوان و پلاکی از او به دست آمد و در قبرستان رضوان جهرم به خاک سپرده شد .

  • محسن بازرگان
۲۱
اسفند
۹۳



سکاندار

شب عملیات کربلای 4 اونطرف اروند بودیم. نیمه های شب بود که یکی از قایق ها به طرف ما می آمد. نزدیک ساحل رسید خاموش شد. همزمان عراقی ها منور زدن و منطقه روشن شد . از دریچه ی سنگر دشمن که چند که متری ما بود ، سر تیربار عراقی چرخید بطرف قایق از کار افتاده. گلوله ی رسام خط آتش را نشان می داد و تیربارچی عراقی موتور قایق را هدف گرفته بود . سکاندار هر چه تلاش می کرد نتوانست قایق را روشن کند . یکی فریاد می زد روشنش کن ، اما فایده ای نداشت ، چون سکاندار در دم شهید شد. یکی دیگه از بچه ها رفت پشت سکان. فریاد زد یا زهرا و هندل را کشید. قایق روشن شد و کمی حرکت کرد اما تیربار نیز همراه با حرکت قایق چرخید و بچه ها را هدف گرفت . قدمعلی جاویدی با آرپی جی سنگر را نشانه گرفت و شلیک کرد ، اما سنگربتونی بود و فایده ای نداشت .تو اون لحظه هیچ کاری از دستمون بر نمی آمد ، لحظه ای بعد همه ی سرنشینای قایق شهید شدند .

  • محسن بازرگان